شعر شهادت حضرت زهرا

زهرای من

چقدر بی هوا تو را زده اند
عده ای بی حیا تو را زده اند

زینبت دیده بر زمین خوردی
جلوی مجتبی تو را زده اند

خانومم

اشک از دیده ی دریا افتاد
ثمر از شاخه طوبی افتاد
این سخن ورد زبان ها افتاد
دیدی آخر علی از پا افتاد

یا فاطمه (س)

میان کوچه ها،در پُشت درها..،گریه‌ها کردم
تمام شهر را با اشک هایم زابرا کردم

شباهنگام با پروانه از بال و پرت گفتم…
سحر خاکسترش را از کنارِ شمع..،ها کردم

واویلا

تویی که یاور و منّای احمدی سلمان
چرا به گریه فتادی، مردّدی سلمان
بیا به داخل خانه، خوش آمدی سلمان
چه خوب شد که سری هم به ما زدی سلمان

وَ ما اَدراکَ ما زهرا

هزاران سالِ نوری راه ِدرکِ ماست تا زهرا
خدا حق داشت فرماید وَ ما اَدراکَ ما زهرا

ملالش نیست از برزخ خیالی نیست از دوزخ
هرآنکه کار و بارِ او گره خورده‌است با زهرا

یا زهرا(س)

هر چه که از الله اکبر میشود فهمید
آن قدر هم از قدر کوثر میشود فهمید

راه تقرب بودنش را بارهای بار
از دست بوسیِ پیمبر میشود فهمید

زهرای من

نگاه کن به دو چشمانِ بی قراری که
ندارد از تو جز این ، هیچ انتظاری که

قسم به چشم ترت بد زمانه چشمم زد
و گریه می‌کنم از دستِ روزگاری که

یاصبر و یا صبور

بانگی زدند بر همه… یاصبر و یا صبور
آتش رسید بر در خانه، بلا به دور!

انگار واژه ها همگی جان گرفته اند
گویا دمیده اند در این شهر، نفخ صور

یا زهرا(س)

تصویرِ هجرِ تو که به ذهنم خطور کرد
آهِ فراق،آینه ام را نَمور کرد

جز “اشک” چیست چاره ی یوسف‌ندیده ها!
یعقوبِ چشم هایِ مرا گریه کور کرد

وای مادرم

طوری شده خانه حسن هر بار می گرید
انگار همراهش در و دیوار می گرید

رازی میان سینه دارد که نمی گوید
هر وقت کوچه می رود بسیار می گرید

یا فاطمه الزهرا(س)

تا به کِی باید که در یادِ تو گریان سوختن
تا کجا از دوری‌ات ای سبز دامان سوختن

گرمیِ این روضه‌ها از ناله‌ی عشاقِ توست
آه می‌چسبد برایت در زمستان سوختن

زهرای من

خیره می‌گردد حسن هر روز هر ساعت به در
خیره می‌گردم ولی باشرم با حسرت به در

چشم می‌دوزد حسین این روزها بر بسترت
چشم می‌دوزد ولی زینب در این مدت به در

دکمه بازگشت به بالا