دیگر شکستن ندارد ،بال وپر کوچک من
میترسم از هم بپاشد،این پیکر کوچک من
آه ای سر روی زانو،ای ماه آشفته گیسو
دیشب خودت روضه خواندی ،بر منبر کوچک من
دیگر شکستن ندارد ،بال وپر کوچک من
میترسم از هم بپاشد،این پیکر کوچک من
آه ای سر روی زانو،ای ماه آشفته گیسو
دیشب خودت روضه خواندی ،بر منبر کوچک من
وقت اش نشد ديگر تو را راحت ببينم
اندازه ي قدري فقط صحبت ببينم
من كار واجب با تو دارم،وقت تنگ است
بايد تو را ديگر به هر قيمت ببينم
ای شکوه عشیره ی زهرا
آفتاب همیشه ی دنیا
بودنت روشن است چون خورشید
عصمتت را عقیله می فهمید
بعد تو لحظه به لحظه مردم
مردم و باز کتک می خوردم
مشت ها بود که سمتم آمد
ضرب پا بود که سمتم آمد
قسم به ساحتِ ذکرِ شریف “هو” بابا
به روی من شده این اشک آبرو بابا
“عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد”
چه خوب شد که شدم با تو روبرو بابا !
سرت به دامنم اينبار مثل قبل نشد
هنوز لحظهی ديدار مثل قبل نشد
تو آمدی كه من آرام تر شوم نشدم
دل شكستهام انگار مثل قبل نشد
پای غم تو آه ، خداهم گریسته
همراه با پیمبر اکرم گریسته
قطعا غریق بارش باران لطف توست
چشمی که در عزای تو نم نم گریسته
لب های او جز ناله آوایی ندارد
دیگر برایش خنده معنایی ندارد
اکنون که اینجا آمدی باید بگوید
جز این خرابه دخترت جایی ندارد
پیر شد! از حال او بابا خبر دارد فقط
در دلِ بی طاقتش داغ پدر دارد فقط
با مشقّت راه می رفت و امان از آبله
از غم این ماجرا صحرا خبر دارد فقط
آوردمت اینجا سر بابا به سختی
اخر رسیدم من به تو اما به سختی
این روزها خیلی سرت بابا شلوغ است
آنقدر ها که می شوی پیدا به سختی
پا برهنه در بیابان خار اذیت میکند
سوز گرما بر تن تب دار اذیت میکند
گاه ما را حرمله با نیزه اش هُل میدهد
گاه ما را خولی بیمار اذیت میکند
پهلو گرفته است
از اشک چشم سوخته دارو گرفته است
سر با سر آمده
او پیش پاش از مژه جارو گرفته است