دل آقا اسیر زلفت بود
خنده ات باده ی حیاتش بود
نخ قنداقه ی مطهرتان
لنگرکشتی نجاتش بود
دل آقا اسیر زلفت بود
خنده ات باده ی حیاتش بود
نخ قنداقه ی مطهرتان
لنگرکشتی نجاتش بود
این طفل که لب تشنه ی یک قطره آب است
یک قطره از اشکش چو فیض صد شراب است
کرب و بلا حالا دو تا خورشید دارد
بر روی دست آفتابی آفتاب است
سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
چه زود این همه تغییر کرد آب فرات
چه کرد با جگر تشنه ها نمی دانم
رُباب را که زمین گیر کرد آب فرات
وقتی سنان آمد و پیشت مکان گرفت
یکباره روزگار حرم را خزان گرفت
تو دست و پا زدی و حرام زاده جان گرفت
با نیزه اش دهان و لبت را نشان گرفت
فرشید یار محمدی
هر کسی گوشش به حرفای منه
دیگه از تشنگی فریاد نزنه
هر چی یار داشته بابا فدا شده
بچه ها دیگه بابا تنها شده
فرزند حسین بن علی, تاب نداشت
در فکر عطش بود و علی خواب نداشت
از هرم عطش, لبان اصغر می سوخت
رنگی به رخش, نوگل ارباب نداشت
پره قنداق علی اصغر تو بال من است
زان سبب فطرس پرسوخته دنبال من است
اشک می بارم و این بیت زبانحال من است
سر من مال تو و ابروی تو مال من است
ای شه کرب و بلا پس بده اموال مرا
نوکر اصغرت هستم ببین حال مرا
رضا قربانی
طفل نخورده آب کمی در حرم بخواب
لالا گلم , عزیز دلم , اصغرم بخواب
شرمنده ام که شیر ندارم …به سینه ام
ناخن مکش تو خاک مکن بر سرم بخواب
همان غریب که از هر غریب تنهاتر
به روی دست خودش برده بود بالاتر
دمی به سمت حرم زد , دمی به لشکریان
کسی که بود از عیسی دمش مسیحاتر
بر سینه ی من چنگ که تاثیر ندارد
زیرا ز عطش مادر تو شیر ندارد
در خواب تو دیدم که به خون می تپی اما
گفتم به خودم خواب تو تعبیر ندارد
بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه , علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده
عاقبت بر سینۀ تو جا گرفت
آنکه آخرسر تو را از ما گرفت
همره خود دشنه ای آورده بود
در همان دم ماجرا بالا گرفت