وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد
از هستی و جهان خودش دست میکشد
وقتی که آفتاب دلش می کند غروب
از ماه آسمان خودش دست میکشد
وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد
از هستی و جهان خودش دست میکشد
وقتی که آفتاب دلش می کند غروب
از ماه آسمان خودش دست میکشد
هر چه از روز واقعه میرفت
دل عاشق به شور میافتاد
داشت کمکم غروب میآمد
داشت از عشق دور میافتاد
یک لحظه بی تو فکر آسایش نکردم
پنجاه سال است از تو یک خواهش نکردم
یک عمر روی حرف تو چیزی نگفتم
اینبار میخواهم به پای تو بیفتم
این دو فرزندان بنت الحیدرند
وارث رزم علیِ اکبرند
شیر از شیر ولایت خورده اند
حافظان مکتب پیغمبرند
بچه های زینبند,سردار هستند این دو گل
گر چه طفل آماده ی پیکار هستند این دو گل
از رد پاهایشان هی بوسه می گیرد ملک
بالهای جعفر طیار هستند این دو گل
جز این دو میوه قلبم ثمر نداشته ام
ببخش اگر که پسر بیشتر نداشته ام
برای اینکه شبیه تو بی کفن باشند
برایشان کفن از خانه برنداشته ام