شعر عید ولایت مولا

شاه عالم

شد در وسط خطبه لبِ خشک تو تر دوش
همّام تو میرفت در این فاصله بر دوش

سرگشته ی عشقت شده گویی, خبر آمد
خورشید در آورده سر از کوه و کمر دوش

آفتابِ غدیر

لم داده ام به تکیه گه “لن ترانی” ات
من سخت راحتم که ندارم نشانی ات

اول تو از پیاله ی هستی چشیده ای
ما نیز می خوریم زجام دهانی ات

دکمه بازگشت به بالا