به یُمن هجر ز محصول اشک سرشارم
بدون گریه شبیه درختِ بی بارم
دعای ریگِ بیابان همیشه پشت من است
کویر ، معترف است اینکه خوب می بارم
به یُمن هجر ز محصول اشک سرشارم
بدون گریه شبیه درختِ بی بارم
دعای ریگِ بیابان همیشه پشت من است
کویر ، معترف است اینکه خوب می بارم
ازاینکه با عملم “تَحبس الدعا” شده ام
دستِ خالی زِ من و تارِ عبایش با تو
مُژهای از من و خاکِ کفِ پایش با تو
زحمتِ روضهیمان هم که فقط با زهراست
قندش از مادرِ تو مزهیِ چایش با تو
در عاشقی, تحمّلِ هجران به من رسید
سرگشتگی به کوه و بیابان به من رسید
کشتیِ دل, به نیل و فراتم به گِل نشست
از دوری ات, دو دیده ی گریان به من رسید
ای گلِ پنهان شده ی فاطمه
پُر ز تولّای تو جانِ همه
گو که کجایی و کجا جویمت
در چمنستانِ ولا جویمت
دارم تحمل می کنم درد جدایی را
در ندبه ها سر می دهم مولا کجایی را
در گوشه ی زندان هجران…با خیال وصل
هرشب تصور می کنم صبح رهایی را
از خوب و بد هر عملت با خبرم من
چون از رگ گردن به تو نزدیک ترم من
صد بار اگر توبه شکستی و گذشتم
صدبار دگر توبه کنی می گذرم من
سائلی بیچاره ام در بین راه افتاده ام
بی کس و تنها شدم بی سرپناه افتاده ام
باید امشب گریه ی سیری کنم بر حال خود
بی حیایی کرده ام در قعر چاه افتاده ام
رفیق گمشده ات را بخواه برگردد
امید دارد از این کوره راه برگردد
نگاه توست که من را به راه آوردست
خدا نکرده اگر آن نگاه برگردد….
این آخرین روز است از سالی که دارم
شرمندگی مانده از احوالی که دارم
حال مرا تغییر ده یا احسنالحال
آشفته هستم با همین حالی که دارم
از سوز عشق دیده ی گریان گرفته ایم
مثل هوای سرد زمستان,گرفته ایم
آتش دوای درد دل داغدار ماست
از دست شعله نُسخه ی درمان گرفته ایم
دیدگانم لایق دیدار دلدارم نشد
عمر من طی شد ولی آقا خریدارم نشد
نیستم آن بنده ی خوب و به دور از معصیت
وای بر من صاحبم راضی ز کردارم نشد