شعر محرم 1404

دید دلتنگش شدم

عمه اینجا را ببین از راه مهمانم رسید
از فراز آسمان ها ماه تابانم رسید

آنکه همواره به روی دامنش سر داشتم
دید دلتنگش شدم با سر به دامانم رسید

سه ساله ارباب

عجز اگر آید به دیدارم جوابش می‌کنم
کاخ اگر کوه احد باشد خرابش می‌کنم

پرده های قصر افتاد از طنین ناله ام
کفر اگر در پرده باشد بی‌نقابش می‌کنم

شوق دیدار

از شوق دیدار است می لرزد اگر دستم
خوشحالم از این که به پیشم آمدی آخر

آغوش گرمت شد نصیب ریگ صحرا و…
مانده برای دختر زارت، فقط یک سر

نگو فردا میام

نگو فردا میام . دیره بابایی
رقیه بی تو می میره بابایی
بخوامم بعد تو آروم بگیرم
سنان آروم نمی گیره بابایی

یا باب الحوائج

بی نیاز از التماس و خواهش و اصرارها
نام او شد چاره ساز مشکلاتم بارها

دستهای کوچکش آنی به دادم می رسد
هر زمانی که گره پیدا شود در کارها

در گوشۀ خرابه بیا

گفتی حرم، بیا حرمُ اللهِ ما ببین
در گوشۀ خرابه بیا، شاهِ ما ببین

شاهِ سه سالۀ حرمِ شام را نگر
سلطانِ قلبهای پُر آلام را نگر

هزار کوه بلا

هزار کوه بلا را به شانه ام بردم
ز دوری تو پدر همچو لاله پژمردم

قدم خمیده شده مثل مادرت زهرا
به مثل مادرت از داغ و غصه افسردم

واویلا

چند تا بابا بگه خوابش میبره

آخه فک می کنه باباش سفره

نذارید انقده سربه سر باهاش

هم بابا نداره هم بی مادره

واویلا

از من مگیر لذت بزم شبانه را …
بر من ببخش درهمی آشیانه را

هرکس گذشت غربت ما را سرک کشید
دانسته ایم ارزش دیوار خانه را

چگونه شُکر گویم این وصالِ ناگهانی را ؟
کمان ابروی من ! خوشحال کردی قد کمانی را

چگونه یافتی ما را در این ویران سرا امشب !؟
گرفتی از صدایِ گریه ام شاید نشانی را

گریه شد کارم

بعدِ دوری از تو تنها گریه شد کارم پدر
روضه ی بی وقفه ام ، در حال تکرارم پدر

من چه شب‌هایی که پای نیزه‌ات خوابم نبرد
پس خیالت تخت ، امشب با تو بیدارم پدر

بابا حسین(ع)

غیر از بیابان ها دگر جایی ندارم
آن قدر سیلی خورده ام نایی ندارم

باید بیایند و تو را اینجا ببینند
آن ها که می گفتند بابایی ندارم

دکمه بازگشت به بالا