شعر محرم 1404

یادش بخیر

یادش بخیر بالش نرمی که داشتم
آغوش با محبت گرمی که داشتم

یادش بخیر بوسه گرم تو قبل خواب
خوش می گذشت دور تو و عمه و رباب

تو بهشت این جهانی

تو بهشت این جهانی که به شوکتم می آیی
چه شبی شود شبی که ، تو به خلوتم می آیی…

به دویدنت ز خیمه، دم احتضار اصحاب
تو درست لحظه ای که پُرِ حسرتم می آیی …

بابای مفقود الاثر

آنقدر که پیش من اسم پدر آورده اند
گریه ام را بچه های شام در آورده اند

من چطور آغوش گرمت را شناسایی کنم
در طبق، بابای مفقود الاثر آورده اند

چشمهای خسته

چشمهای خسته ات را باز دریایی نکن
این قدر با اشک رویت را تماشایی نکن

هیچ جا مانند این جا چشم مردم شور نیست
روی ماهت را دوباره غرق زیبایی نکن

سه ساله کربلا

رفتنت مثل رفتن خورشید
بعد تو سهم دخترت شامه
توی تاریکی خرابه ی شهر
روی ماهت چیزی که میخوامه

لحظه رفتنت رو

لحظه رفتنت رو
یادم نرفته بابا
از بس که گریه کردم
صدام گرفته بابا

دردانه

این است پیامی از دردانه به دردانه
از نی بنگر ما را ویرانه به ویرانه

یک خانه پر از سنگ و یک خانه پر از هیزم
فرق است پذیرایی کاشانه به کاشانه

بابا حسین(ع)

نیست عاشق آنکه اینجا حرف جان را میزند
دخترت پای تو قید این جهان را میزند

زجر زجرم میدهد به هر طریقی در طریق 
تا شود نیلی به یاست تازیان را میزند

بی بی جانم

سوی سابق را ندارد دیده تارم پدر
همچو ابرم در نبودت سخت میبارم پدر

به گمانم عمه هم از دست من خسته شده
بعد تو بر دوش او افتاده هر کارم پدر

شب ویرونه

شب ویرونه که با گریه چراغونی می‌شه
من که هق هق می‌کنم خرابه بارونی میشه
هِی می‌خوام نشون بدم بابا که هیچیم نشده
ولی سرفه‌ام می‌گیره کُنج لبم خونی میشه

باباحسین(ع)

پس از روزی که آمد بر سرت دنیا شب است انگار
پس از روز تو بابا لااقل اینجا شب است انگار

چنان تنگ است و تو در تو مسیر کوچه ها در شام
که در وقت صلات ظهر هم حق با شب است انگار

پدرجانم

تا سر تو روی نی در آسمان میشد بلند
نه صدای من صدای کاروان میشد بلند

از سنان پست بیزارم بیا دعواش کن
من تورا می خواستم این بد زبان میشد بلند

دکمه بازگشت به بالا