ﺣﺎﻟﻢ ﺧﺮﺍﺏ, ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﺭﻭﺑﺮﺍﻩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﻋﻤﺮ,ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺩﻟﺖ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺭﻡ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ
ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﻧﻮﮐﺮﯼ ﺩﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺣﺎﻟﻢ ﺧﺮﺍﺏ, ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﺭﻭﺑﺮﺍﻩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﻋﻤﺮ,ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺩﻟﺖ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺭﻡ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ
ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﻧﻮﮐﺮﯼ ﺩﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ
بندﮔﯽ درعوض سروریت می ارزد
شعرباشوق ثناگستریت می ارزد
دل وجان را اﮔﺮ از دست دهم ای ارباب
به هوای نفسی دلبریت می ارزد
روی پر جبریل بودم که مرا برد
گفتم نجف می خواهم… اما کربلا برد
جبریل هم در قرب عرشی اش نبرده است
حظّی که بال فطرس از بام شما برد
در راه عشق رنج و بلا مزه می دهد
در سلک ماست بزم عزا مزه می دهد
ترجیح می دهم بشوم مبتلا ولی
چون نام تو دواست شفا مزه می دهد
رسیده میوه قلبم به پای مجلستان
دوباره پر زده ام در هوای مجلستان
خدا گواه به نان و نمک قسم آقا
که میدهم سر خود را برای مجلستان
در بساطِ جگرم ناله و آهی دارم
مثل ِ گیسویِ تو من روز ِ سیاهی دارم
شرطِ عاشق شدن اصلاً به جگر داشتن است
من سراپا جگرم , هر چه بخواهی دارم
نوکران تو آبرو دارند
دائما با تو گفتگو دارند
بینشان حرفی از تیمم نیست
چونکه با اشک خود وضو دارند
بر در میخانه هر کس قیل و قالش بیشتر
از برای شرب خمری بس مجالش بیشتر
درصد می خوارگی اینجا ملاک عاشقیست
هرکه می آلوده تر, قدر و کمالش بیشتر
هوس کربلا زده به سرم
چه غریبانه در شب جمعه
روضه خوان تو می شوم آقا
با دلخسته هر شب جمعه
باید برای مثل تو گریانمان کنند
هم صبح هم غروب پریشانمان کنند
باید برای مثل تو ابر بهار شد
باید برای مثل تو بارانمان کنند
هر صبح و شام گریه کنم من برای تو
برآن غروب پرغم کرب و بلای تو
بر آن دمی که مثل مدینه شرر زدند
بر گوشه های چادر و بر خیمه های تو