شعر مدح و مناجات

فخر کائنات

نور خورشید دربساطش بود
این یکی ازتجلیاتش بود

مهربانی بی مثالش از
مادری بودن صفاتش بود

زمین روشن شد

روی سجاده نشستم؛ حرمت معلوم است
پرچمت؛ روضه‌ی پُر پیچ و خمت معلوم است

گنبدِ زردِ تو تابید، زمین روشن شد
در شبم منظره‌ی صبحدمت معلوم است

روضه دارالشفاست

گرچه ما بد کرده ایم از ما محرم را مگیر
پیرهن های سیاه و شال ماتم را مگیر

چشم ما نذر عزای شاه بی سر بوده است
قطره قطره اشک جاری همچو زمزم را مگیر

غفلت محض

تو باز مرا خوانده ای امّا نگرانم
از فیض مناجات سحر باز بمانم

من چندصباحی‌ست که در غفلت محضم
بیدار کن‌ ای‌دوست‌ ازاین‌ خواب‌ گِرانم

کشتی نجات

عشق تو هست ، جنت اعلا نخواستیم
فردوس مال توست ، ولی ما نخواستیم

«خود شاهدی به نام تو دُکان نساختیم»
ما با توییم ، از تو که دنیا نخواستیم

تٌربتت

در حریمت بغض هایِ آسمان پایان گرفت
باد تا پیچید دور پرچمت, باران گرفت

در ضریحت کلّ حاجات جهان شد مستجاب
غیرممکن ها از اینجا رخصتِ امکان گرفت

حق داری

خیری نرساندم که مرا یار بخوانی
از عشقِ خودت جاری و سرشار بخوانی

حق داری اگر بیت به بیت غزلم را
با حالِ تاسف…غم ِ بسیار بخوانی

کبوتر

به درگه احدی خَم نمی کنم سر را
مگر به جز تو که داری هوای نوکر را

رسد به هرچه که خیراست بی برو برگرد
هرآنکه بر کرم تو سپرد باور را

کعبۀ مقصود

یا رضا وقتی تو را معبود می‌دانیم ما
مرقدت “را کعبۀ مقصود می‌دانیم ما”

اشک راه دیدنت را بسته اما در حرم
بخت را در چشم اشک آلود می‌دانیم ما

دکمه بازگشت به بالا