شعر مذهبی

کردند سفره را جمع

کردند سفره را جمع، پس سفره دار من کو؟
من دیر آمدم رفت، چشم انتظار من کو؟

گیرم مرا ببخشد، شرمندگی من چه؟
با آن همه معاصی بر شانه بار من کو؟

می خورم افسوس

وقتِ مهمانی سرآمد سفره آخر جمع شد
می خورم افسوس شهرالله دیگر جمع شد

خوش به حالِ هر که نامش ثبت شد در بندگی
بد به حال هر که نامش ماند و دفتر جمع شد

ماه دلبری

دارد تمام میشود این ماه دلبری
ای یار از قصور من ای کاش بگذری

مهمان بی حیای خودت را حلال کن
حالا که سفره جمع شد این شام آخری

ماه عشق

چه ماه عشق و صفایی چه با اٌبهت بود
به حق که ثانیه هایش پُراز محبت بود

رسید و سفره گشود و به عینه فهمیدم
که خوان مِهر خدا و سرای برکت بود

واویلا

کدام پنجه رسیده به ماه پیرهنت
که خون سپیده زده در نگاه پیرهنت

به روز حشر گریبان ِ عالمی گیرد
به دادخواهی اگر آید آه پیرهنت

کوله بارم اشک

هستی ام اشک، کوله بارم اشک
حاصل عمر و روزگارم ، اشک

زائری خسته آمدم از راه
بیقرارم ، شود قرارم اشک

وقت نمازه

دوباره وقت نمازه
درِ آسمونا بازه
لحظه های رحمته باز
موقع عرض نیازه

تیرگناه

تیرگناه تا به کمانم گذاشتم
دردی عمیق در دل وجانم گذاشتم

صدحیف جای تربت ارباب راگرفت
این غیبتی که روی زبانم گذاشتم

الهی و ربی

به مویی بند شد کارم، مرا با ریسمان بستی
به زلف خود، من یک لاقبا را آنچنان بستی

شکستم، جمع و جورم کردی از آن خورده شیشه ها
بر این ناخالصی ها چشم پوشیدی، زبان بستی

حسین جانم

خوشا به حال دو چشمی که هست گریانت
خوش آن زبان که فقط هست مرثیه خوانت

خوش آن دهان که به ذکر تو می‌شود خوش بو
خوش آن کسی که شود ذاکر خوش الحانت

صبح ظهورت

اندوه ناتمام زمان را تمام کن
ظلم از سر زمانه گذشته، قیام کن

ما را برای صبح ظهورت نگاه دار
ما را بیا نظاره گر انتقام کن

دل بامعرفت

معصیت بین دلم آمد و تسخیرم کرد
بال پرواز مرا بست، زمینگیرم کرد

روزگاری، دل بامعرفتی بود مرا
چه شد آخر که خطا اینهمه دلگیرم کرد

دکمه بازگشت به بالا