شعر مذهبی

شاه عالم

بیچاره‌ام به چاره‌ی من التفات کن
آنی، دمی، نگاه بر این خاک پات کن

بر طالع کویر دلم خشک‌سالی است
فکری به حال و روز دل این قنات کن

تَطْمَئِنُّ الْقَلب

به حکم تَطْمَئِنُّ الْقَلب دریاب اضطرابم را
بیا آباد کن از نو دلِ خانه‌خرابم را

ندیدم از رگِ گردن به من نزدیک‌تر بودی
خودم را از میان برداشتم، بردم حجابم را *

وقت سحر

سر زده اشک به کاشانه ی چشم تر ما
گریه این وقت سحر آمده پشت در ما

نوبت مستی سی روزه‌ی عُشّاق رسید
پُر شد از باده ی روحانی تو ساغر ما

عزیزم حسین(ع)

ورقِ زندگی ام را به خدا برگرداند
نور عشق تو ز بیراهه مرا برگرداند

من خطا رفتم و پیش همه گفتم با عشق
ناز چشمان تو من را ز خطا برگرداند

از درون خالی شدم

از درون خالی شدم غیر از ریا چیزی که نیست
از من بی‌خانمان غیر از جفا چیزی که نیست

بر زمین خوردم بلندم کن خدای مهربان
در هوس غرقم یقین غیر از هوا چیزی که نیست

سلام آسمون

سلام آسمون من منم زمین
یه کمی از اون بالا منو ببین
بیا و به خلوتم سری بزن
یه سحر بیا پای دلم بشین

حس غربت

دور بودم از سرایت حس غربت داشتم
ماه ها بود انتظار ماه رحمت داشتم

خود مرا خواندی به درگاهت و الا من کجا
از برای صحبت با تو لیاقت داشتم؟

خدای من

من کیم اون که تو رو یادش رفت
من کیم اون که همش بد کرده
تو همونی که همش منتظری
بلکه این بنده ی بد برگرده

یه کم بهم نگا کن

مثل قدیم یه کم بهم نگا کن
این دل بی حیا رو با حیا کن
این روح کهنه رو ازم بگیر و
برام یه روح تازه دست و پا کن

اللهی و ربی

بخشیدن گناهم یک بغض یک نفس بود
دلرحم بود یارم ، یک قطره اشک بس بود

این نفس مثل بختک من را رها نمیکرد
من پر کشیده بودم دنیا پر از قفس بود

اَللّهُمَ رَبَّ شَهرِ رَمضان

همین که صوت مناجات در فضا پیچید
نسیم بخشش و رحمت به هر سرا پیچید

برای بال زدن راه آسمان باز است
دوباره عطر خوشی در دل هوا پیچید

یا کریم الصفح

یا کریم الصفح رحمی کن به ما ؛ ما را ببخش
خسته ایم از این همه جرم و خطا ما را ببخش

کاری از ما بر نمی آید خودت کاری بکن
باز کن امشب گره از کار ما ؛ ما را ببخش

دکمه بازگشت به بالا