نام تو را انگار با چشم تر آورده
این روضه خوان که باز حرف مادر آورده
قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد
وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده
نام تو را انگار با چشم تر آورده
این روضه خوان که باز حرف مادر آورده
قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد
وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده
صبا تو که سحر از کوی ما گذر داری..
خبر ز گریه عشاق در سحر داری
به گردن تو فتاده همیشه زحمت من
ببر سلام مرا تا بقیع پیش حسن
حتّی بدون صحن و گنبد هم صفا دارد
این خاک غیر از بوی غم بوی خُـدا دارد
مُشتی از آن را چند سال قبل بـو کردم
دیدم که عـطری مـثـل خاک کـربلا دارد
در ماتم سرچشمه های پاکیِ خاکی
خون می چکد از زمزم افلاکیِ خاکی
روی دلم حک می کنم..،حکّاکیِ خاکی :
” قربان آن چار آفتاب خاکیِ خاکی “
میشود حال شیعیان بد حال
از ستم های هشتم شوّال
زخم این داغ کاری و سخت است
وَ دهان باز میکند هر سال
باز هم روسپید شیطان شد
حضرت فاطمه پریشان شد
سیلی دومی به بار نشست
دست سنگین نتیجه اش آن شد
هر آنچه غیر غمت را کنار باید زد
شبانه روز دم از زلف یار باید زد
هر آنچه هست به راه تو خرج باید کرد
تمام نیروی خود را به کار باید زد
حال ما خوب است وقتى چشم ما براین دراست
بى کریمان بدتر است وبا کریمان بهتر است
برنمیگردد دگر این شب نشینیهاى ما
قبر مادر پیش رو وعمر ما پشت سر است
من یک کبوترم که تویی شهپرم حسین
صد شکر در هوای غمت میپرم حسین
اربابِ من تویی و به کس نیست مُرتَبط
در آستان کوی تو گر نوکرم حسین
کردند سفره را جمع، پس سفره دار من کو؟
من دیر آمدم رفت، چشم انتظار من کو؟
گیرم مرا ببخشد، شرمندگی من چه؟
با آن همه معاصی بر شانه بار من کو؟
وقتِ مهمانی سرآمد سفره آخر جمع شد
می خورم افسوس شهرالله دیگر جمع شد
خوش به حالِ هر که نامش ثبت شد در بندگی
بد به حال هر که نامش ماند و دفتر جمع شد
دارد تمام میشود این ماه دلبری
ای یار از قصور من ای کاش بگذری
مهمان بی حیای خودت را حلال کن
حالا که سفره جمع شد این شام آخری