شعر مرثیه، شعر جدید

داداش حسین(ع)

به دل بد راه نمیدم باشه داداش
نمی ترسم که قدم تا شه داداش
ولی می ترسم از اینکه ببینم
سر انگشترت دعوا شه داداش

کاروان ستارگان سحر

کاروان ستارگان سحر
کاروانی ز روز روشن تر

به زلالی آب و آیینه
به لطیفی برگ نیلوفر

حسین جانم

ببر از کربلا ما را که اینجا جای ماندن نیست
مگر تکلیف عهد کوفه مثل روز روشن نیست !!؟؟

اگر خونت بگیرد دامن هر بی وفایی را
ندارد لاجرم تقصیر ؛ مادر پاکدامن نیست

خواهرت مضطر شده

آمدند از عرش حق؛ دور و برت محشر شده
خیمه برپا کرده ای و خواهرت مضطر شده

قلبش از جا کنده شد وقتی رسیدی کربلا
قلبش از دلواپسی پیوسه شعله ور شده

کربلا مهمونا از راه اومدن

کربلا مهمونا از راه اومدن
آب و جارو کن مسیر حرمُ
می دونی واجب که نگهداری
حُرمت این حرمِ محترمُ

زینب رسید کرببلا

زینب رسید کرببلا اقتدار داشت …
او نیز با خدای حسینش قرار داست
آیینه بود و دور خود آیینه دار داشت
زانوی اکبراست گواهم ، وقار داشت

سالار زینب(س)

لب گشا تا که بگویی سخن آخر را
چشم وا کن که ببینی تو دو چشم تر را

از زمانی که در این دشت رسیدیم حسین
همه جا می شنوم زمزمه ی مادر را

چه بلایی قراره سرم بیاد؟
نمیخوام اشک برادرم بیاد!
چرا باید وسط خیمه زدن
صدای ناله مادرم بیاد؟

آیت‌الله علی آیتِ عُظمی زینب

بعد بسم‌اللهِ ما هست تعالی زینب
آیت‌الله علی آیتِ عُظمی زینب

هاجر و آسیه نه مریم و حوا هرگز
بنویسید فقط حضرت زهرا زینب

امان از دل زینب(س)

دیده را فکر جدایی از تو دریا می‌کند
هیچ میدانی غمت خون بر دل ما می‌کند

این زمین بوی جدایی می‌دهد، اینجا کجاست؟
درد و غم اینجا دلم را باز پیدا می‌کند

غم نخور

بروی تا به ماه ، می‌آیم
تا به پایان راه می‌آیم

تو برو هر کجا که میخواهی
پا به پای تو راه می‌آیم

ثاراللهی‌ام

خیر را مِن‌باب نابودی شر آورده‌ام
خاندانم را به امداد بشر آورده‌ام

با بروز آشکار وجه ثاراللهی‌ام
کربلا را از دل تاریخ در آورده ام

دکمه بازگشت به بالا