سال ها گریه کن ِ حضرت زهرا هستم
از ازل معتکف هیئت زهرا هستم
چشم بارانی من هدیه شده از مادر
مورد مغفرت و رحمت زهرا هستم
سال ها گریه کن ِ حضرت زهرا هستم
از ازل معتکف هیئت زهرا هستم
چشم بارانی من هدیه شده از مادر
مورد مغفرت و رحمت زهرا هستم
می کشد باز این فرشته چادر باران به سر
تا بگیرد بار دیگر نیمه شب قران به سر
جبرییل از بال خود می گسترد سجاده ای
زیر پای این دعای بیقرار و جان به سر
بی نام تو زهرا, گره ای وا شدنی نیست
هرگز نفسی,بی تو مسیحا شدنی نیست
بوسه به گل دست تو معراج رسول است
فرزند کسی ام ابیها شدنی نیست
در سرش خیره سری فکر خیانت دارد
دست سنگین کسی میل جنایت دارد
یک نفر نیست بگوید مزن این قدر لگد
پشت در حضرت زهراست خجالت دارد
استخوان بشکسته را سیلی زدن دیگر چرا؟
این چنین رفتار با مادر برِ دختر چرا؟
دست بانویی که عادت بهر احسان کرده بود
با غلاف کین شکستن در بر همسر چرا؟
دود سرکش شد و با رنگ سحر برخورد کرد
باز هم دیدند خیری که به شر برخورد کرد
طبق عادت جبرئیل از آسمان آمد ولی
ناگهان با اتفاقی شعله ور برخورد کرد
بانوی خانه پر پر زدنش می افتد
اشک از چشم ز طرز سخنش می افتد
از همان کوچه برای پسری عادت شد
قبل افتادن مادر حسنش می افتد
دست بردار دلم نیست غم انگار خدا
چه کنم با غم این بانوی بیمار خدا
یک نفر نیست بگوید که در این شهر غریب
یاس دلخسته کجا و در و دیوار خدا !!
نیمه شب است و مانده علی که چه ها کند
باید بساط غسل کسی را به پا کند
حیدر بنا نداشت که بی فاطمه شود
اما بناست خانه قبری بنا کند