شعر مرثیه

حسین جان

زخم روی تنت آن‌روز که لب وا می‌کرد
مرهم از پنجره‌ی بُهْت تماشا می‌کرد

تا بیایی و قدم‌رنجه به گودال کنی
نیزه بر قامت رعنای تو قد تا می‌کرد

یا قمر العشیره(ع)

زمین و آسمان را گرم یا قدوس و یا هو کرد
همینکه صحبت از زیبایی آن چشم و ابرو کرد

خدا وقتی بنا بود از رخ خود پرده بردارد
علی را آفرید و مرتضی عباس را رو کرد

آقای من

ای کاش یک ثانیه با ما همنشین باشی
سخت است عمری این چنین تنهاترین باشی

خاک “دلم” تسخیرِ بیگانه نخواهد شد
ای دوست!وقتی صاحب این سرزمین باشی

ولدی

پسری رفت به میدان و جهان ریخت بهم
نفس عالمیان از هیجان ریخت بهم

پدرش محو تماشای جمالش شده بود
در دلش از غم اکبر ضربان ریخت بهم

عباس من

میخواستی زیباترین شق القمر باشی
مثل همیشه نازنین باید که سر باشی

خیلی هیاهوی نگاه دشمنان سخت است
باید کنارم بعد اینها بیشتر باشی

پناه حرم

برای اینکه نمیریم دم ابالفضل است
برای زنده شدن بازدم ابالفضل است

چگونه قرص نباشد دل حسین آنجا
که تکیه گاه و پناه حرم اباالفضل است

اباالفضل رشید

هرچه میگویم ز ساغر بیشتر..
میزند ساقی به من سر بیشتر

حال سائل هرچه بدتر خوبتر
رزق سائل هرچه کمتر بیشتر

سقای دشت کربلا

آمده تا علقمه اما تنش نا هم نداشت
نه علمداری نه یاری بلکه سقا هم نداشت

روبرو با صحنه ای شد که شکست از او کمر
بعد از این دیگر حرم خوش قد و بالا هم نداشت

عباس من

صدایت را شنیدم‌ گریه کردم
بسوی تو دویدم گریه کردم
تمام‌ پیکرت تیر سه پر بود
تنت را تا که دیدم گریه کردم

بگو یا ابالفضل

اگر دردمندی اگر بی قراری..
اگر سربه زیری اگر شرمساری…
اگر زخم خوردی اگر پرغباری..
چرا ناامیدی؟ابالفضل داری!

یا ابوفاضل

این آبها شبیه تو دریا ندیده‌اند
مانند دستهای تو سقا ندیده‌اند

سرنیزه‌ها به قدِ رشیدت نظر زدند
حق داشتند خوش قد و بالا ندیده‌اند

با قدی مثل کوه

با قدی مثل کوه از سر زین

قمر از عرش خورد روی زمین

تیر در چشم و دست هم که نبود

چه کشید، آه ،آن غریب ترین

دکمه بازگشت به بالا