شعر مرثیه

خسته از دست بازی دنیا

خسته از دست بازی دنیا
خسته از هر چه بود و هرچه که هست
بچه لات محل گرفت وضو
شست از هر چه اهل دنیا دست

پناه من

در روضه تو پناه دارم
اینجا به بهشت راه دارم

از سوی همه رانده شدم من
ردم نکنی گناه دارم

سودِ ماتمش را دیده ام

در زیان عُمر ، سودِ ماتمش را دیده ام
پس خدا را شُکر می گویم غمش را دیده ام

از نخستین نسلِ خِلقَت ، گریه بر او باب شد
داستان جبرئیل و آدمش را دیده ام

خانه ی توست دلم

مرگ یکبار نصیبم شود و آن یکبار
همه ام را تو بسوزان و به بادم بسپار

به امیدی که شوم تربت تو میمیرم
یا که کاشی بشوم در حرمت بر دیوار

روح عاشقان

وقتی که روح عاشقان وابسته تن نیست
در مرگ فیضی هست که در زنده بودن نیست

من دیدمت با دل! بقیه را نمیدانم
هرجا که دل باشد جواب یار هم‌ لَن نیست

راه تَقَرُّب

چشمی که گریان باشد اینجا درنماز است
اینجا فقط راه تَقَرُّب در نیاز است

بیچاره آمد عاشق و بیچاره تر رفت
بیچاره تر ، محبوب شخص چاره ساز است

نمک گیر حسینیم

اینجا گدا شد پادشاه و دولتی کرد
خوشبخت هرکه خدمتِ بی مِنتّی کرد

اینجا تباکی های ما را هم خریدند
پس خوش به حال هرکسی خوش خدمتی کرد

ایستادم به احترام ، حــسین(ع)

من همانم همان جــوانِ قدیــم
از همان نسـلِ شاعــرانِ قدیــم

پــدرم گــفت : نـوکــرِ او بــاش
با علــی باش و قنبــرِ او بــاش

جانم حسین(ع)

چندیست کام از مرقدت سودای خام است
هجران زده بوسیدنش عرض سلام است

سنگ است سهم مرغ از بامت پریده
هر دانه ای جز دانه‌ی بام تو دام است

دارا شدآنکسی که رسید و ندار شد
آقا شدآنکسی که گرفتار یار شد

بین اسامی همه ی اهل بیتِ ما
نامت حسین تا به ابد گریه دار شد

دلتنگ روضه های محرم

چشمهای من شد از حال پر از تشویش، تر
از تو دلگیرم ولی گویا تو از من بیشتر

مُرّ قانون تو تازه سر به راهم کرده بود
عافیت کرده مرا هم مصلحت اندیش تر

حسین جان

طائر به آسمان تو باشد دلم حسین
تنها به درب خانه ی تو سائلم حسین

با این که هست قبله ی من کعبه ی خدا
اما به سوی کرببلا مایلم حسین

دکمه بازگشت به بالا