شعر مرثیه

با گریه های ماتم تو

با گریه های ماتم تو بس که خو کرده ام
ازآب روی دیده کسب آبرو کرده ام

یک بار تا مهمان من باشی تمام عمر
صحن و سرای دیده ام را شستشو کردم

حسین جان

امشب صدات میزنم از دل حسین جان
آقا تویی و ما همه سائل حسین جان

ای کشتی نجات مرا با خودت ببر
کشتی ما که مانده به ساحل حسین جان

فکری به حال من کن

بی‌تاب و بی‌قرارم فکری به حال من کن
آشفته‌روزگارم فکری به حال من کن

عمری‌ست هر محرّم بار گناه خود را
دست تو می‌سپارم فکری به حال من کن

آب فرات

در هوایت ابر زائر می شود
سیل غم آسوده خاطر می شود

تا کند غسل زیارت آب هم
می رود تا قبر و طاهر می شود

حس غریبی

با اینکه افسرده شدم اما جگرم هست
از داغ غم کرب و بلا چشم ترم هست

ماندم حیران که چه کنم از چه بگویم؟
زیرا که به دل شور و نوای حرمم هست

نوای نام تو

هر شب نوای نام تو نقل محافل است
با دست خالی ام ، پُر از این خانه می روم

چون دال اگر چه آمده ام ، سرو می شوم
با حالت تفاخر از این خانه می روم

استکان چای روضه

عشق وقتی نام خود را اوّل دفتر گذاشت
کار هر دلداده را بر عهده‌ی دلبر گذاشت

صبح خِلقَت هرکسی از خالِقَش نقشی گرفت
در کنار نام ما هم واژه ی “نوکر” گذاشت

تربتش هست شفا

دردمندم به عنایت برساندید مرا
نزد اربابِ محبّت برسانید مرا

تربتش هست شفا کرب و بلایم ببرید
زیر ایوان به اجابت برسانید مرا

آبرودار ترین

از کم و کسری رعیت چه کسی با خبر است
که همه خواهشم از تو دو عدد چشم تر است

آبرودار ترین بنده ی الله تویی
پس بده آبرویم آبرویم در خطر است

بسم رب الحسین

بسم رب الحسین آغاز صحبت عارفان حق بین است
چون خدای حسین بودن در چشم پروردگار شیرین است

روضه خوانت خداست در محشر با نبی گریه می کند حیدر
عدل گوید که گریه کردن بر داغ تو اصل اول دین است

غرق غفلت، غرق امواج گناهان آمدم
با امید شستشو در بحر غفران آمدم

تا که شاید با غم عشق تو سودایی کنم
گرچه آهی در بساطم نیست، نالان آمدم

حسینِ تشنه لبِ من

نگاه کن به منِ بینوا تو را به خدا
بیا… به قصد ترحّم بیا! تو را به خدا

به کنجِ دنجِ اتاقم که هیئت غم توست
دوباره روضه بخوان بی ریا، تو را به خدا

دکمه بازگشت به بالا