شعر مرثیه

روضه غربت تو

مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ایم
همچو اشک از غم یک خاطره برخاسته ایم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ایم
به هواى حرم سامره برخاسته ایم

گـدایِ عـطایِ شـَـهِ سـامـرایم

 

 

چه حال وُ هـوایِ عجیب وُ غریبی
عجب بویِ یاسی…عجب بویِ سیبی
حسن جان حسن جان حبیبی حبیبی
حسـینی تـباری … مُجیبی … نَجیبی

غریب میروم

ز سوز زهر و غریبی دلم پُر از آه است
غریب میروم و پیش پایم این راه است

محاسنم شده گلگون ز خون لبهایم
تحمّل شرر زهر کینه جانکاه است

در سامرا بوی مدینه می رسد

 

وقتی امام عصر ما امشب عزادار است
برپایی این روضه ها واجب ترین کار است

پیراهن و شال عزا مولا به تن دارد
امشب تمام عرش با آقا عزادار است

جگرت را سوزاند

آتش زهر تمام جگرت را سوزاند
نا نداری و عطش چشم ترت را سوزاند

کاسه ی آب ز دستت به زمین می افتد
تشنگی شعله شد و بال و پرت را سوزاند

یک سامرا اندوه

یک سامرا اندوه کنج سینۀ ماست
دانی که عمری غصۀ دیرینۀ ماست
از غربتت آیین غم آیینۀ ماست
بغض عدویت بغض ما و کینۀ ماست

روضه هاى محسن (ع)

یک آیه براى قلب مومن کافیست
یک ذکر براى اهل باطن کافیست

تا آنکه عوالم همه همناله شوند
یک جمله ز روضه هاى محسن کافیست

عزایِ حضرت محسن

برای جَـلب رضایِ خُـدایِ حضرت محسن
سیاهْ پوش شدم در عزایِ حضرت محسن

ز داغ روضه ی ارباب این دو ماه نَـمُـردم
به شوق اینکه بمیرم برایِ حضرت محسن

غریب مدینه

تیری که سمتش رفت هم حتی
مثل کمان قدش کمانی بود
از دستِ آدمها ! رها می شد
شرمنده از این ناتوانی بود

در به در کوچه ی خراسانم

به نام حضرت یار و به نام جانانم
پر از سکوت غمم یا که دل هراسانم
غریب و گم شده در راه مانده حیرانم
کنار جاده نشستم چقدر بی جانم

الا شمیم بهشت

همین که دست دعای زمان به سوی تو شد
سیاه بود زمین و سپیدِ روی تو شد

پیمبران اولوالعزم در پی‌ات بودند
چقدر عُمر عزیزان به جست‌وجوی‌ تو شد

من غلامِ امام حسنم

پرورش یافته ی راه اویس قرنم
گرچه بی تاب و اسیر همه ى پنج تنم
همه دم ذکر من این است و همه شب سخنم
من غلامى ز غلامان امام حسنم

دکمه بازگشت به بالا