شعر مسلمیه

غریب ماندی

قسمت این بود تا که در کوفه
تو علمدار پرچمش باشی
اصلا آنجا تو را فرستاده
تا سفیر محرمش باشی

قافله‌ی اشک‌

دوباره مرغِ دلم با پرِ شکسته سفر کرد
تمام همسفران را پرید و باز، خبر کرد
نیاز نیست، به منبر؛ به روضه‌خوان؛ به مصیبت
دو چشمِ خشکِ مرا روضه‌ی مزارِ تو تر کرد

دلواپس زینب

سیر و سلوک من شده آواره بودن
بی “چاره” بودن با وجود چاره بودن

هرکس کسی دارد ولیکن من ندارم
کاری به جز زانو بغل کردن ندارم

کوفه میا

چگونه بی‌تو شبم را پُر از ستاره کنم؟
چگونه این همه دردِ تو را نظاره کنم؟

مُدام نامه نوشتم که زود برگردی…
چقدْر هِی بنویسم دوباره پاره کنم؟

میا کوفه حسین(ع)

بوی غربت از این زمین آید
ای حسین جان بیا و کوفه نیا
تلخی حرف هایشان سخت است
نیست اصلا در این زمانه وفا

حاضرم غربت ببینم

حاضرم غربت ببینم بیشتر اما تو نه
دربه در باشم دراین کوه و کمر اما تو نه

حاضرم بین صدای طبلهای کوفیان
محتضر باشم من از داغ پسر اما تو نه

هواى وصل

هواى وصل تو ما را کشانده تا اینجا
کریم شهر گدا را کشیده تا اینجا
ز بسکه دست گرفتى همین بزرگى تو
گداى بى سر و پا را کشیده تا اینجا

آن بیعتی

آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند
حتی به هفته ای نریسده شکسته شد

دیروز از وفا همگی دست داده اند
امروز مسلمت زجفا دست بسته شد

سفیرالحسین علیه السلام

 از راه دور نوکر خود را صدا بکن

قدری به این سفیر خودتاعتنا بکن

تنها…شکسته…خسته وشرمنده ام حسین

مسلم غریب گشته برایش دعابکن

کوفه میا حسین جان

نوزاد های فــــتنه چرا زاده می شوند؟

شمشیرها برای که آماده می شوند؟

کوفه میا حسین که این خـــــاک هـای سرخ

بهر نماز عشق تو ســـــــــجاده می شوند

کوفه میا

صبرکن! شــــک کرده ام دیگر به خیلی چـیزها

نامـه های کوفه شد منجر به خیلی چیزها

 

هرچه چشمم گشت دیدم زن صـــفت در کوچه هاست

چشم هایم خورده اینجا بر, به خیلــی چیزها

تومیا

کوفه درد است ولی ای همه درمان تو میا

قسمت می دهم این بار به قرآن تومیا

گیرم اینجا همه مردند ولی غیرت را

می فروشند به یک قیمت ارزان تو میا

دکمه بازگشت به بالا