شعر مصائب اهل بیت

یوسف‌ترین شهید خدا

بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت
یوسف‌ترین شهید خدا پیرهن نداشت

او رفت تا که زنده کند رسم عشق را
از خود گذشته بود، غم ما و من نداشت

اهل حرم

حصارِ کاروان تو کعبِ نی است یا اخی
اهل حرم را به قضا در این میانه می برم

قدّم اگر که خم شود سرم سفید اگر شود
پیام نهضتِ تو را به رویِ شانه می برم

با حرمت آشنا

دل دست ما که نیست, اسیر شما شده

از لحظه ای که با حرمت آشنا شده…

خواب و قرار را دگر از دست داده است

ذکرش مدام کرب و بلا, کربلا شده

سرت خوب می‌شود

دارد شکستگّیِ  سرت خوب می‌شود

کم‌کم تمام بالِ و پرت خوب می‌شود

بعد از چهل سحر که فقط گریه کرده‌ای

درد وصالِ هر سحرت خوب می‌شود

دکمه بازگشت به بالا