در بستر افتاده تنهاترین تنها بدون یاور افتاده
پیش کبوترها در کنج آشیانه بی بال و پر افتاده
ستاره ی سحر از بین کهکشان میرفت و جان ز پیکره ی هفت آسمان میرفت
سحر زمان طلوع است از چه رو خورشید غروب کرد در آن روز و نیمه جان میرفت؟