شعر مناجات امام رئوف

چه کسی داشته گدا این قدر

عاشقت شد از ابتدا این قدر

دوست دارد تو را خدا این قدر

بغلِ کعبه هم به جان خودت

ما نگفتیم ربّنا این قدر

نداری که گدای توست

نداری که گدای توست آقا می شود حتما
بیابان قدمگاه تو دریا می شود حتما

 

دو چشمم ابر باران بود و من خوشحال از اینکه
بساط عاشقی باتو مهیا می شود حتما

 

به پایم راه می رفتم ولیکن تجربه می گفت
دم باب الجواد تو سرم پا می شود حتما

 

زمانی را که صرف دیدن گنبدطلا کردم
ضمانت نامه خیر دو دنیا می شود حتما

 

مقدر بوده از اول چه در محشر , چه در برزخ
هوادارغلامان تو زهرا  می شود حتما

 

به چشمت بستگی داردعدم یا هستی خلقت
شماپلکی بزن ایجاد معنا می شود حتما

 

اگر اینجا نشد سوی تومن سجاده اندازم
خدابالای سر شاهد که فردا می شود حتما

 

و من شکی ندارم که بهشت و هرچه درآن است
میان صحن گوهرشاد پیدا می شود حتما

 

توهرچه آرزوداری بگو از پنجره فولاد
نشددر کار سلطان نیست جانا , می شود حتما

 

غلامی را که می بینی, گناه اینگونه اش کرده
تویک دستی بکش یوسف،زلیخامی شود حتما

 سید یاسر افشاری

 

السلام وعلیک یاثامن الحجج(علیه السلام)

هوا هوای چکیدن , هوای تنهائیست
و دست های دعایم پر از تمنائیست

مسیر خواهش من باز سویتان افتاد
به سمت شاه کریمی که اوج لیلائیست

حریم

در حــــریم قدســـــیت بـــــال مـــناجاتی بـده

گنـــــبدت دل می بــــرد وقــــت ملاقاتی بـده

دستهایم خالی ازپیش است ســـوغاتی بـده

من فقیرم تکه نـــــانی بهـــــر خـــــیراتی بــده

دیدار

دیــدار  زیبـــــا  می شــود  بـــا  چشــمهایت

غرق  تــما شــا می شود  بـــا چشــــمهایت

لب  تشــنه ای  کــه  زیر  پـــلکت می نشیند

ســیراب  دریــا  می شود  بــا  چشمــــهایت

باب حاجات

بــال  و  پــری  زدیم  که  بامــت ردیف شد

دانـــه بهـانــــه سفره ی دامت ردیـــف شد

مــا  از  خــجالت  کـــرمت  در  نـیامـــدیـــم

پشـــت  در  امــدیم  کــرامت  ردیـــف  شد

هوا هوای چکیدن

هوا هوای چکیدن , هوای تنهائیست
و دست های دعایم پر از تمنائیست

مسیر خواهش من باز سویتان افتاد
به سمت شاه کریمی که اوج لیلائیست

کنار سفره ی تو

کنار سفره ی تو جا برای ماها نیست؟

مگر پناه دلی که شکسته اینجا نیست!

یقین قلبی ام اینجا مرا کشانده فقط

نگو که در حرم آقا برای من جا نیست

زاری کنم

می روم بر درگه شاه کرم زاری کنم

می روم بهر دل دیوانه ام کاری کنم

می روم تا خادمان درگهش را با مژه

وقت جارو کردن صحن حرم یاری کنم

معمار می شوی

معمار می شوی و بنای تو می شوم

مانند یک ضریح برای تو می شوم

قلب مرا به پای ضریح ات گره بزن

بیمارم و دخیل شفای تو می شوم

مشام دل

صبا دوباره مشام دلم معطر کرد

فضای جان مرا پُر ز مُشک و عنبر کرد

شمیم یار بیاورد و دیده ام تر کرد

دل شکستۀ عشاق, پُر ز آذر کرد

گدای شب جمعه

چشم مراپیاله ی خون جگر کنید

هر وقت ترنبود به اجبار تر کنید

 من کمتر ازگدای شب جمعه نیستم

خانه به خانه دست مرا در به در کنید

دکمه بازگشت به بالا