شعر مناجات با خدا

الهی العفو

از یاد خدا دوری و غفلت، به چه قیمت؟
من مانده ام و این همه ذلت، به چه قیمت؟

از نعمت سرمایه ی خود، بهره نبردم
سرمایه ی عمرم شده حسرت، به چه قیمت؟

یا رب

مستیم..،دورِ صدهزارم را نگیر از ما
لطفاً شراب ناب این خُم را نگیر از ما

پاسخ نمی گویی سلام باده نوشان را؟!…
یا ربّنا! لفظ علیکُم را نگیر از ما

خراب گریه های بی حدم باز
غرورم را شکستم آمدم باز
مزاحم نیستم که در زدم باز
شنیدم که کسی میخواهدم باز

رحمت پروردگار

تا ببینم رحمت پروردگار خویش را
می‌شمارم باز جرم بی‌شمار خویش را

روز و شب فرقی ندارد پیش من چون با گناه
تیره کردم آسمان روزگار خویش را

نگارا ناز کمترکن

نگارا ناز کمترکن که من مشتاق دیدارم
من از خاک سرکوی شما سر بر نمیدارم

تو ماه مهربانی دلبری خورشید مهرویی
تو گلزاری گلی من بنده ی سربار گلزارم

یا رب

ای خدا امشب مرا از مستی دنیا بگیر
سر بزیرم کن، سرم را از کرم بالا بگیر

روسیاهم در دلِ شب، راه را گم کرده ام
مثل نوری در دل تاریک من مأوا بگیر

الٰهی لا تَرُدَّ حاجَتی

طلوعی نیست تا دلخوش به فرداها کنم خود را
چراغی نیست تا راحت از این سرما کنم خود را

تمام بندِ انگشتانِ دستم یخ زد از دوری
توانی در نفس هایم نمانده ، ها کنم خود را

عشقم به حسین

آنکه تقدیر مرا یک عمر پشت در نوشت..
نام من را بین مهمان های تو آخر نوشت

دیشب از بس گریه کردم صبح تحویلم گرفت
دعوت من را برای این دو چشم تر نوشت

صدای پای محرم

به حکم این که فقط کربلاست منزل ما
معطر است به ذکر حسین محفل ما

به زرق و برق جهان دل نبسته ایم دمی
خوشیم ، تا که همین نوکری ست حاصل ما

گرفتار زیاد است

امروز به کوی تو گرفتار زیاد است
مثل من شرمنده گنهکار زیاد است
اما کرم توست که بسیار زیاد است
بخشندگی ات حضرت ستار زیاد است

یوسفِ زهرا(س)

من به دنبال تو اما، تو به هر جا حاضر
چشمِ بینای تو بر عالم و جاهل، ناظر

روز و شب دل نگرانِ منی و میدانی
منِ غافل، نشدم دینِ خدا را ناصر

خدای من

آخر ماه، گدا مانده و تنها مانده
همه رفتند فقط بنده ی رسوا مانده

درب مهمانی خود را کمی آرام ببند
یک نفر از صف بخشیده شدن جامانده

دکمه بازگشت به بالا