حال بی سامان من از عشق تو سامان گرفت
این گدا از دست تو هر روز آب و نان گرفت
مثل یک مردار بودم گوشه ای از عزلتم
تا که نامت را شنیدم پیکر من جان گرفت
حال بی سامان من از عشق تو سامان گرفت
این گدا از دست تو هر روز آب و نان گرفت
مثل یک مردار بودم گوشه ای از عزلتم
تا که نامت را شنیدم پیکر من جان گرفت
کاش می شد که مرد نخلستان خاک پایش مرا حساب کند
یاکه من را به جرعه ای می ناب از شراب رخش خراب کند
این سئوالیست کهنه در ذهنم به کدامین گناه رب جلیل
با غم دوری از نجف مارا در زمین این چنین عذاب کند