خمپاره پارههای دلم را نشان گرفت
آتش به خانه دل پیر و جوان گرفت
خمپاره سمت صحن حرم رفت و ناگهان
خورشید شعله ور شد و در آسمان گرفت
خمپاره پارههای دلم را نشان گرفت
آتش به خانه دل پیر و جوان گرفت
خمپاره سمت صحن حرم رفت و ناگهان
خورشید شعله ور شد و در آسمان گرفت
بوی باران همت یک زن
در هوای حضور پیش خدا
شاعر این بار می رود سمت
کوچه ی با صفای شعر شما
عمه افطار به خرما میکرد
رطب حاصل بین الحرمین
جرعه ای آب…به گریه میگفت
به فدای لب عطشان حسین…!.
مهمان جودتان که به کرات گشته ایم
مشمول جملگی عنایات گشته ایم
در سایه سار بیرق باب الحوائجیم
دیوانگان عمه سادات گشته ایم
محمد جواد باقری
دعا کن غم ره ساحل بگیرد
خدا داد دل از قاتل بگیرد
شکیبایی به دل منزل بگیرد
در یغا درد زینب را دوا نیست