رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت
پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه
یک جبل الرحمه از برابر من رفت
رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت
پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه
یک جبل الرحمه از برابر من رفت
افتادی از بلندی و آقا سرت شکست
ته مانده های زخمی بال وپرت شکست
وقتی عمود آمد وشقّ القمر که شد
تیر کمان میان دو چشم ترت شکست
با خنده پای اهل جفا می خورد زمین
ساقی میان علقمه تا می خورد زمین
کارش تمام می شود آن کس که عاقبت
سرلشگرش کنار لوا می خورد زمین
ای تیر تو راقسم به جان کمانت بیخیال مشک
ای تیر حرفت چیه با من بزن بیخیال مشک
ای تیر کاری به کار مشک من نداشته باش
بگذار برسد آب به اصغر من بیخیال مشک
قرارشد بروی با شتاب برگردی
قرار بود که با مشک آب برگردی
شبیه رود به صحرا زدی عمو جانم
نبینم اینکه شبیه سراب برگردی
زلف خوش بوی تو بر هم چقَدَر پیچیده
چشم و ابروی تو بر هم به نظر پیچیده
“بر سرت شانه زدی یا که عمودت زده اند”
سر تو پهن شده شانه به سر پیچیده
درخیمه صدای آب آب افتاد
در سینه زینب اضطراب افتاد
یک دست میان راه آب افتاد
یک دست به عشق آفتاب افتاد
حرف دل آب را کجا می زد مشک
سرتا سر کربلا صدا می زد مشک
تیری آمد به قلب عباس (ع) نشست
چون طفل رباب دست و پا می زد مشک
سعید حدادیان
چه شد که این همه تیر سوی پیکرت آمد
چه شد که مادر من جای مادرت آمد
نشد که آب بیاری حرم فدای سرت
ولی بگو چه بلایی سر سرت آمد
گر جگر خشک شود, خشکی لب ها حتمی ست
رفتن ناله ی لب تشنه به بالا حتمی ست
آب اگر یافت نشد, مرگ ربابِ بی شیر
بر سر درسِ جگر سوز الفبا, حتمی ست
آقا یواش بال و پرت تیر میخورد
اینجا تمام دور و برت تیر میخورد
بی دست میروی و زمین میخوری و آه
یعنی حرم ببین سپرت تیر میخورد
هر وقت دلش هوای دریا میکرد
با پرچم یا حسین نجوا میکرد
هرجا گره ای به ریسمانش میدید
با گریه توسلی به زهرا میکرد