شعر هيئت

اوصاف حيدر

اهل زمین هستی ولی بالانشینی
تنها تو در عالم امیرالمومنینی
مداحیِ تو نیست کار یک زمینی
وقتی‌ که درماندست علامه امینی

پناه نوكرها

رزق ما را علی عطا کرده
سنگِ‌ما را علی طلا کرده
او شِفا داده است دلها را
دردها را علی دوا کرده

شكنجه سرا

شانه به دردِ زُلفِ پریشانِ من نخورد
مرهم به دردِ چاکِ گریبانِ من نخورد

از زَهرِ مُعتمد که دو سه جُرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جانِ من نخورد

اشاره

سکینه ام که در آن التهاب، آب شدم
کنار عمه ام از اضطراب، آب شدم

ازینکه با لب تشنه عمو رسید و گرفت
ز دستهای خودم مشک آب، آب شدم

مستجاب

شود به اذن تو دریا ، سراب هم حتی
شود به نام تو موجی ، حباب هم حتی

کریم نیست کسی پیش سفره ات هرچند
به نام او بدهند آب و تاب هم حتی

رسم نوكري

نامت شفا بخش است ، بر هر درد تسکین است
یادت مسِّرَت بخشِ دلهایی که غمگین است

دنیا و اهلش روز و شب روزی خورت هستند
یعنی همیشه سفره ی لطفِ تو رنگین است

عباس جانم

تا علمدار افتاد
خنده بر اشك رباب از لب أنظار افتاد
گريه مى كرد حسين
آن طرف دختركى بين حرم زار افتاد

رسيد قافله

اگر تو آه کِشی خشک و تَر نمی‌ماند
اگر تو گریه کُنی که جگر نمی‌ماند

بیا و آه مَکش با حرارتِ جگرت
که از مجالسِ روضه اثر نمی‌ماند

ماه گناه آلوده ايم

چشمِ تو دنبالِ خود چشمانِ ما را میکِشد
منتِ این اشکها را لطفِ آقا میکِشد

در کجا می‌آیی و گیسو پریشان میکُنی
میکُشد ما را غمت تا آه زهرا میکِشد

غريب مسلم

ای داد بیداد از غریبی از اسیری..
من‌ روی بام قصرم‌ و تو در‌مسیری

من‌مَردم اما پیش هر نامرد رفتم
آواره شب تا صبح با پادرد رفتم

كشته ي اشك

نيّت اگـر سـوختن به پاي حسين است
طالب اين اشك ها خُـداي حسين است

طبق روايت حُسين كُشته ي اشك است
اشكي اگر ريختم براي حسين است

حال پريشان

بی تو باحال پریشان و خرابم چه کنم
با دل سوخته و چشم پر ابم چه کنم
کعبه را دور ضریحت به طواف اوردی
من که دور از حرمت در تب و تابم چه کنم

دکمه بازگشت به بالا