اسدالله چشم تو روشن
صاحب شیر دختری شده ای
یا حسین، بهر کربلای خودت
صاحب چه پیمبری شده ای
شعر ولادت حضرت زینب
نبود و نیست و دیگر هم از مادر نمی آید
یقین دارم که دختر مثل این دختر نمی آید
زنی مانند زینب زاده ی حیدر نمی آید
عقیله یک نفر بوده است پس دیگر نمی آید
زینب رسیده پای پیمبر بایستد
از شوق روی فاطمه حیدر بایستد
زینب رسیده باز که قرآن بخواند و
چشمش به روی سوره کوثر بایستد
همیشه زنده از آن است نامِ عاشورا
همیشه هست کنارِ امام عاشورا
شهید عصر دهم زنده ماند با زینب
قیام اوست ترازِ قیام عاشورا
به نام زینت مولا، به نام سیده زینب
شهنشاهان به قربان ِ غلام سیده زینب
به نام شیربانوی ِ مجاهدهای هر دوران
خدا زد استقامت را به نام سیده زینب
سحر است و دمیده دولت عشق
نوبتی باشد است نوبت عشق
کوه می لرزد از اُبُهَت عشق
می نویسم به نام “حضرت عشق”
قمری باز رسید و به دلم نور افتاد
ناخودآگاه مسیرم به رهِ طور افتاد
بیخبر بودم از آن حال و دلم شور افتاد
قافیه بر ورقم جفت شد و جور افتاد
گریهی عشاق برای هم است
سینهشان تنگِ صدای هم است
آنچه دلِ ایل مرا میبَرَد
گیسویِ در باد رهایِ هم است
بطن یاسین و مومنون امد
قلب قران به تاب و تب افتاد
رب الارباب را در او دیدند
پرده از جلوه های رب افتاد
کار اشک است اگر از مژه ها افتادن
کار عشق است به پای تو زپا افتادن
دست تقدیر، مرا سوی نگاهت انداخت
پس مهم است همین حرف…کجا افتادن
شب اگر مثل امشب است خوش است
اگر از می لبالب است خوش است
هر کسی که به زیر چرخ کبود
آستان بوس زینب است خوش است
گمان کن که با کعبه همسایه ای
پی حفظ چندین هزار آیه ای
و حتی اگر غرق سرمایه ای
بدان بی علی پست و بی مایه ای