تا به دربند شمیران سر فرو برد آن عزیز
خاک دربند شمیران بر تن تهران سر است
از بزرگان جز بزرگی کی بماند در جهان
سبط اکبر هر چه از خود می گذارد اکبر است
تا به دربند شمیران سر فرو برد آن عزیز
خاک دربند شمیران بر تن تهران سر است
از بزرگان جز بزرگی کی بماند در جهان
سبط اکبر هر چه از خود می گذارد اکبر است
من که در کنج خرابات نشستم هرشب
تا بود حرف عسل وار تو مستم هرشب
عشق آموخته ام من ز اویس قرنی
که دلم را چو جبین تو شکستم هرشب
باز از پنجره ی خانه ی ما
باد بوی گل مریم آورد
ابر از شوق وصالی دیگر
آبی از چشمه ی زمزم آورد
از همان اول عزیز قلب این دنیاشده
پیش این یوسف قدم هر صورتی رسواشده
سجده براین ماه پاره مستحبی واجب است
تا ببوسد هر که آمد بر قد او تا شده
باز بوی بهار آمده است
سینه ها را قرار آمده است
چشمه جاری کرامت حق
از دل کوهسار آمده است
تو خواستی کمی ز کار عشق سر درآوری
و از نهالِ قامتِ خودت ثمر درآوری
امانتی به مادر ِ تو داده بود مجتبی
سپرده است نامه را دَم ِ سفر درآوری
مهپاره ی ایل پاک محمودی تو
آیینه ی قدی حسن بودی تو
صد خمره عسل ریخت زمین , یابن حسن
لبهای خود هر بار که بگشودی تو
رضا رسول زاده