شهاب الدین خالقی

بوی مادر می رسد

بوی مادر می رسد
انتظار دیدن مادر به آخر می رسد
لحظهء دیدار بود
باز هم در کربلا زهرا به حیدر می رسد
مسجد کوفه ببین

شمر بود و خنجرش

شمر بود و خنجرش
بی حیا افتاده با خنجر به جان پیکرش
آه از بس هست کُند
خنجرش را هی مکرر می کشد بر حنجرش
تا رسید آنجا سنان

حکم از بالا برایم آمده

حکم از بالا برایم آمده تب داشتن

کاسه ی چشمی پر و اشک لبالب داشتن

مصحفی دارم ورق ها دل٬ زبانم هم قلم

اشک من جاری ست از باب مرکّب داشتن

مرغ پر بسته ام

                          مرغ پر بسته ام و نیِّت قافی دارم
                          هر چه غیر از تو مرا هست اضافی دارم

پیغمبری دیگر

از خیمهبیرون آمده پیغمبری دیگر
پیغمبری دیگر که دارد کافری دیگر

جبرییل هم دیگر همان جبرییل سابق نیست
در محضرش می آید اما با پری دیگر

دکمه بازگشت به بالا