عالیه رجبی

روضه ی زینب

دوباره اومدم آقا
پیش تو زانو بزنم
وقتی تورو دارم دیگه
برم به کی رو بزنم

هجوم زخم

منم تجسم شیری به دام افتاده
به دام جمعیتی بد مرام افتاده

چنان پراست شکمهایشان زمال حرام
که از سر همه عشق امام افتاده

صدای خنده ی کفتار

زهری میان سینه ای بیمار میپیچید
غم برگلویش چون طناب دار میپیچید

یک آن تمام نظم عالم را بهم میریخت
تا ناله اش در گنبد دوّار میپیچید

ای درتن بی تاب زمین,قلب تپنده
درگوش زمان اسم تو دیوانه کننده

همنام یداللهی واعجاب برانگیز
در دست تو هر معجزه یک برگ برنده

باعشق تو

حس کرد زمان با نفست ثانیه ها را
باعشق تو چیدم همه ی قافیه هارا

وقتی که گشوده ست درخانه ی لطفت
خوبست ببندند در خیریه ها را

شش گوشه

راهِ دلِ بی سرپناهم راعوض کردی
تاسمت یک شش گوشه راهم راعوض کردی

تنها نه ایمان مرا نسبت به خود حتی
نسبت به دینم دیدگاهم را عوض کردی

قبله ی همه عشاق

بین هجومی از خفقان در سیاه چال
پیچیده باز صوت اذان در سیاه چال

درپشت ابر کینه ی ظلمت پرستها
خورشید کرده چهره نهان درسیاه چال

طلــــوع نگاه تو

میان این همه نیرنگ های شیطانی
تویی که وارث انگشتر سلیمانی

کجایی ای پسر کشتی نجات, بیا
نجاتمان بده از موج های طوفانی

هشتمین حضرت باران

نام زیبای تو را جان بنویسند کم است
هشتمین حضرت باران بنویسند کم است

آنقدر خوب ودل انگیز و پراز معجزه ای
که برایت همه دیوان بنویسند کم است

بیخبر از اتفاق کوچه

شعله زد دیوار از تنهایی اش, در بعدازآن
آشیانه سوخت در آتش,کبوتر بعدازآن

پشت در سرگرم صحبت بود اما ناگهان
شعله اول سمت چادر رفت,معجر بعدازآن

ببخش فاطمه جان

گره گشای جهان کرده اند دستم را
خورانده اند به عالم می الستم را

علی ام آنکه به تاوان مهربان بودن
نشانده اند به آتش,تمام هستم را

حرمت ذوی القربی

باغنچه شکست شاخه ی طوبی را
میخواست عزادار کند دنیا را
میرفت که بشکند میان کوچه
پیش همه حرمت ذوی القربی را

دکمه بازگشت به بالا