علیرضا نوروزی

انگور نجف

چنان صیدی که از کنج قفس بیرون نمی‌آید
یقین دارم که بی اذنش نفس بیرون نمی‌آید

علی شاه است شاهی که همه عالم فقیر اوست
ولی جز با لباسی مندرس بیرون نمی‌آید

لحظه ی غسل

رسید لحظه ی غسل گل جوان علی

چه تازه گشته دوباره غم نهان علی

خدا نمانده توانی به بازوان علی

و خیره مانده به تابوت دیدگان علی

هوای دیدن شش گوشه

ایندیده ای که اشک, روان گشته از برش

دارد هوای دیدن شش گوشه در سرش

گر یار کند نظری بر غم دلم

من هم کنم نثار, جان در برابرش

این دیده ای که اشک, روان گشته از برش

این دیده ای که اشک, روان گشته از برش

دارد هوای دیدن شش گوشه در سرش

گر یار کند نظری بر غم دلم

من هم کنم نثار, جان در برابرش

دکمه بازگشت به بالا