علی اکبر لطیفیان

با رفتنت …

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت

پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه

یک جبل الرحمه از برابر من رفت

داماد کربلا

به وجد آمدی و جاودانه ات کردند

یگانه حجله نشین میانه ات کردند

برای عقد تو دست تو را حنا بستند

و عمه هات نشستند شانه ات کردند

از تنم چند تن درست کنید

از تنم چند تن درست کنید

بی سر و بی ‌بدن درست کنید

سنگ را بر تنم تراش دهید

تا عقیق یمن درست کنید

ای بزرگ خاندان آب­ها

ای بزرگ خاندان آب­ها

آشنای مهربان آب­ها

در مقام شامخ سقائی­ات

بند می آید زبان آب­ها 

رفت و تماشای

رفت و تماشای قفایش را به من داد

آن گریه های پشت پایش را به من داد

با گریه خاکستر شدن را یاد دادم

دیروز که پروانه جایش را به من داد

یک قطره آب

این طفل که لب تشنه ی یک قطره آب است
یک قطره از اشکش چو فیض صد شراب است

کرب و بلا حالا دو تا خورشید دارد
بر روی دست آفتابی آفتاب است

گریه میکردم

گریه میکردم ولی با آن وضو میساختم

داشتم با آبِ رویم آبرو میساختم

گریه ام  غسل طهارت بود زیر سایه اش

فطرتم را از گناهان شست و شو میساختم

به نام آب, به نام فرات نام شما

به نام آب, به نام فرات نام شما

 من آفریده شدم که کنم سلام شما

 نوشته‌اند به روی جبین ما دو نفر

 شما غلام حسین و منم غلام شما

در آفتاب نباشی رُباب حداقل

در آفتاب نباشی رُباب حداقل

نمی خورد به لبت آفتاب حداقل

دو روزی است که نانی نخورده ای اصلاً

کمی بزن لب خود را به آب حداقل

چقدر گریه و گریه, بس است خسته شدی

به نام آب

به نام آب,به نام فرات نام شما

 من آفریدهشدم که کنم سلام شما

 نوشته‌اند بهروی جبین ما دو نفر

 شما غلامحسین و منم غلام شما

در آفتاب نباشی رُباب حداقل

در آفتاب نباشی رُباب حداقل

نمی خورد به لبت آفتاب حداقل

دو روزی است که نانی نخورده ای اصلاً

کمی بزن لب خود را به آب حداقل

دوست دارم گدای تو باشم

آستانخدا کمال شما

هفتپرواز زیر بال شما

با شمامی شود به قرب رسید

ایوصال خدا وصال شما

دکمه بازگشت به بالا