شد فصل دستبوسی سلطان سامرا
بر تخت دل سوار شده روح کبریا
تاثیر کرد سوز دعاهای پشت در
تا شد نوای فاطمه”ای منتقم بیا”
شد فصل دستبوسی سلطان سامرا
بر تخت دل سوار شده روح کبریا
تاثیر کرد سوز دعاهای پشت در
تا شد نوای فاطمه”ای منتقم بیا”
قرار شد که شود قبله از همان بنیاد
خدا به صاحبمان لوح پادشاهی داد
نشسته موج ملک صف به صف پی امداد
زمین بهانه شد و شهر طوس شد ایجاد
برای گردش خورشید دور گوهرشاد
کوزه ز دست خسته ام افتاد تا شکست
قلبم ز بی وفایی یک آشنا شکست
از درد می زدم به زمین چنگ, زینبم
از لخته های خون لبم بی صدا شکست
دیر آمدی اجل دلم از غصه آب شد
کوهی زغم بروی سر من خراب شد
دنیا نساخت با من دلخسته,سوختم
قلبم ز خاطرات جوانی کباب شد
بغضی نشسته,راه گلو وا نمیشود
گفتم کمک بیاورم اما نمیشود
جا خوش نموده,کوشش من بی نتیجه ماند
این نیزه که ز زخم تنش پا نمیشود
سخت است ببیند پدری کشته پسر را
اینگونه کند خم پسری پشت پدر را
سخت است که بی یار بماند دم پیری
آن ریش سفیدی که ز کف داده ثمر را
حالا که آمدی دگر از پیش مان نرو
خورشید شام تار خرابه بمان,نرو
دیگر بس است بی تو سفر,جان به لب شدم
دق می کنم اگر بروی مهربان,نرو
لبریزم از دلواپسی آقا
اینجا هوایش گرم ودلگیر است
دلشوره ای دارم حسین من
انگار قلبم بین زنجیر است
آخر مرابه خاک وبه خون می کشانیم
تا اوج قله های جنون می رسانیم
در راه تو فنا بشوم جاودانیم
باشم غبار کوی غمت آسمانیم
این کوفیان که دم ز مرام و وفا زدند
هنگام لعن نام علی را صدا زدند
ماندم غریب مثل عمو بین کوچه ها
اینجا تمام شهر به من پشت پا زدند
ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی
خویش را در منجلابی از گنه انداختی
هرچه تو بد کرده ای من پرده پوشی کرده ام
این منم که دوستت دارم ولی نشناختی