آه زینب جان در آغوشش کمی آهسته تر …
بر تن مادر نشانی هست از آغوش ِدر!
آن قدَر از خارها بربرگ گل رد مانده که –
بوسه ی باران ندارد روی بهـبودی اثـر
آه زینب جان در آغوشش کمی آهسته تر …
بر تن مادر نشانی هست از آغوش ِدر!
آن قدَر از خارها بربرگ گل رد مانده که –
بوسه ی باران ندارد روی بهـبودی اثـر
میچکد خون از لب و این چهره ی نیلی پدر
میخورم از هر طرف یک ضربه ی سیلی پدر
با دوپای کوچکم بر خار و خس آواره ام
میخورد هر لحظه دستی روی گوش ِ پاره ام