مجيد رجبي

روضه دارالشفاست

گرچه ما بد کرده ایم از ما محرم را مگیر
پیرهن های سیاه و شال ماتم را مگیر

چشم ما نذر عزای شاه بی سر بوده است
قطره قطره اشک جاری همچو زمزم را مگیر

زنده هستم به امیدی که بیایی بابا

زنده هستم به امیدی که بیایی بابا

باز هم مرغ دلم گشته هوایی بابا

ذکر هر روز و شبم گشته کجایی بابا

شام یا کوفه و یا کرب و بلایی بابا

 

شب ظلمانی ما را سحری در راه است

شب ظلمانی ما را سحری در راه است

عمه از حال و هوای دل من آگاه است

به امیدی که بیایی ز سفر منتظرم

تا بخواهی غم هجران رخت جانکاه است

دکمه بازگشت به بالا