« زبانحال امیرالمومنین (ع) »
در یاد داری یک زمان, من بودم و تو
بیحرف و بیشرح و بیان من بودم و تو
من باعثِ خَلقِ جهان, تو باعثِ من
آری؛ عدم بود و در آن من بودم و تو
« زبانحال امیرالمومنین (ع) »
در یاد داری یک زمان, من بودم و تو
بیحرف و بیشرح و بیان من بودم و تو
من باعثِ خَلقِ جهان, تو باعثِ من
آری؛ عدم بود و در آن من بودم و تو
خونم حنا به هر سر زلفم کشیده است
ای مو سپید, لحظهٔ سرخم رسیده است
.
روی تو با هزار چشم, دیدنیتر است
شُکرش, هزار دیده مرا آفریده است