ای که ارباب شدی که رو به هرکَس نَزَنم
آن که از عالم و آدم شده دلخسته منم
شهره بودم به بدی در همه جا تا اینکه
سیبِ لبخندِ تو شد باعثِ آدم شدنم
ای که ارباب شدی که رو به هرکَس نَزَنم
آن که از عالم و آدم شده دلخسته منم
شهره بودم به بدی در همه جا تا اینکه
سیبِ لبخندِ تو شد باعثِ آدم شدنم
وای از آن دم که از سرِ طفلی
دستِ یک مرد روسری بکشَد
وای از آن دم که بر سر بابا
دختری دست مادری بکشَد
بی شک پسرم نیز بدهکارِ حسین است
ارثی شدنِ مستیِ ما کارِ حسین است
عمریست محرم پدرم سَردرِ خانه
حَک می کند این خانه عزادار حسین است
وقتَش رسیده مستیِ ما باز رو شود
هر استکانِ چاییِ روضه سبو شود
وقتش رسیده بارِ دگر با گلابِ اشک
روی سیاهمان کَمکی شستشو شود
کار داریم در این شعر فراوان با دَر
گوییا خورده گره با غزلِ مولا ، در
وَ قسم بَر ترکِ کعبه که حتی دیوار
می شد از عشقِ علی پیشِ علی دَرجا در
دلخوشم با روزهای رفته و طوفانی ام
قصه ها دارد نگاهِ ابری و بارانی ام
در خودم این روزها غرقم چنان گرداب ها
در خودم این روزها سرگرمِ سرگردانی ام
در شهرِ پُر غَمی که نَمانده ست مَحرمی
تو دافعَ البلایی و تو رافعَ الغَمی
در شهرِ شوره زار و نمکزار زخمی ام
تنها برای این دلِ زخمی تو مَرهمی
خورشید به گود آمده سرگرمِ قنوت است
این آلِ سعود است که در حالِ سقوط است
هستند شیاطین همه درگیرِ تبانی
ایران شده آماده ی یک جنگِ جهانی
ای اخمِ تو جهنم ، لبخندِ تو بهشتم
عشقِ تورا خداوند آمیخت با سرشتم
خورده گره نگاهَت با کل سرنوشتم
مست از خُم تو بودم این بیت را نوشتم
رفتی و خاطره ها پنجره را وا کردند
هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند
صورتِ مرد در این هیمنه دیدن دارد
گونه وقتی بشَوَد آینه دیدن دارد
غزلی بخوان بشوَد عیان ، که امیرِ روزجزا علیست
که حسابِ ما که عِقابِ ما ، که عذابِ ما همه با علیست
نشد از غم ضُعَفا جدا ، و َ کسی که در پیِ هر گدا
برَوَد شبانه و بی صدا ، ببَرَد لباس و غذا علیست
این شهرِ بسته بی گمان خالی ز روزن نیست
نه! این کویرِ تَف زده بی باغ و گلشن نیست
از شاعری بویی نبرده آن که می گوید
یا حضرت معصومه گفتن شعر گفتن نیست