محمدحسن بیات لو

آن جمعه ای که روزظهورتو میشود

آن جمعه ای که روزظهورتومیشود
دلهای ما سراچه ی نور تو میشود

گرد و غبار جاده ی دل راگرفته ام
روزی دلم مسیر عبور تو میشود

میخواستم برای تو باشم ولی نشد

میخواستم برای تو باشم ولی نشد
کنج حرم گدای تو باشم ولی نشد

میخواستم که یک شب جمعه به سرزنان
مهمان کربلای تو باشم ولی نشد

تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت

تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت
آتش به سینه ام زد و تاب وتوان گرفت

عمری ز خاطرات گذشته گریستم
شکرخدا که زهر ازاین خسته جان گرفت

به دخترت زده ای سر فدای سرزدنت

به دخترت زده ای سر فدای سرزدنت
فدای آتش داغی که بر جگر زدنت

چه قدر داد کشیدم دگر نخوان قرآن
ولی تو خواندی و با سنگ ای پدر زدنت

ای غبار حرمت تاج سر نوکرها

ای غبار حرمت تاج سر نوکرها
نوکری ات شده تنها هنر نوکرها

” با بی انت و امی یا اباعبدالله”
به فدایت همه مادر پدر نوکرها

وقتی که از مقابل چشم ترم حسین

وقتی که از مقابل چشم ترم حسین
رفتی.شده ست مرگ خودم باورم حسین

با اینکه تازیانه پرم را شکسته است
اما هنوز دور و برت می پرم حسین

غرق اشکی و گریه می باری

غرق اشکی و گریه می باری

شده دریا ز چشم تو جاری

راوی روضه های کرب و بلا

روضه ی ناشنیده ای داری؟

افتاده ای روی زمین و سر نداری

افتاده ای روی زمین و سر نداری
در این بیابان یک نفر یاور نداری

ازبس جراحت بر تنت جا خوش نموده
یک جای سالم در همه پیکر نداری

ببین که دشمن از این پس جلوترآمده است

ببین که دشمن از این پس جلوترآمده است

ببین که داد حرم از غمت در آمده است

چه خوب شد که نمی بینی ای رشید غیور

که دست نحس کسی سمت معجر آمده است

شاعر:محمدحسن بیات لو

چه شد که اینهمه تیر سوی پیکرت آمد

چه شد که اینهمه تیر سوی پیکرت آمد
چه شد که مادر من جای مادرت آمد
نشد که آب بیاری حرم, فدای سرت
ولی بگو چه بلایی سر سرت آمد

شاعر:محمدحسن بیات لو

چگونه جسم تو را تابه خیمه ها ببرم

چگونه جسم تو را تابه خیمه ها ببرم

 تو تکه تکه ای  باید جدا جدا ببرم 

نشسته ام به کنار تن تو می گریم

به فکر رفته ام آخر چسان تو را ببرم

همین که بی توام آقا برای من کافیست

همین که بی توام آقا برای من کافیست
به تو نمیرسد این ناله های من کافیست

برای این که بمیرم به تیغ حاجت نیست
جدایی از تو برای عزای من کافیست

دکمه بازگشت به بالا