محمدرضا رضایی

برخیز

با خَلق و خُلق و منطق احمد نمای تو
با خشم و دست و بازوی خیبر گشای تو

ازیک طرف پیمبر و از یک طرف علی
جز تو که قادر است نشیند به جای تو؟

گر بخندی تو

حیدر نشانی پهلوانی قد بلندی تو
ای بچه شیر آیا در خیبر نکندی تو؟

زلف پریشان را ببند اهل حرم را کشت
جانا نمیدانی مگر گیسو کمندی تو

شعر مرثیه فاطمیه

چون باده که از خنده ی پیمانه بسوزد

از آه خماران در میخانه بسوزد

نه اتش عشق, اشک غریبانه ی شمع است

آن درد که بال و پر پروانه بسوزد

دکمه بازگشت به بالا