محمد حسین رحیمیان

آفتاب لب بامم پدر گریه منم

آفتاب لب بامم پدر گریه منم

علی اوسطم و پیر عزا و محنم

قسمت این بود که با گریه شوم هم بیعت

یادگاری غریب پدری بی کفنم

زیارت قبول

می رود جان زتنم با نفس آخر تو

کمرم تا شده با دیدن این پیکر تو

خیز و بنگر که عدو از غم من میخندد

شمر گوید که حسین هست کجا حیدر تو؟

عشق امام رضا علیه السلام

 دل از ازل کبوتر صحن عتیق شد

ریگ از نگاه مرحمت تو عقیق شد

یک دم خیال کرد که هستی تو هم خدا

آن کس که در کرامت و جودت دقیق شد

دکمه بازگشت به بالا