باور نمی کنم که مرا هم خریده ای
آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای
لایق نبوده ام بنشینم کنار تو
با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای
باور نمی کنم که مرا هم خریده ای
آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای
لایق نبوده ام بنشینم کنار تو
با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای
باز هم روح الامین دارد غزل می آورد
صنعت ایهام و تشبیه و بدل می آورد
تا شود ابیات شعر من کمی دلچسب تر
واژه واژه بر لبم جام عسل می آورد
صبح وشب راهی بازارشدن می ارزد
یوسف فاطمه را یارشدن, می ارزد
باکلافی که شده بافته ازخون جگر
پیش تجارخریدارشدن, می ارزد
ما شیعه زاده ایم و هوادار حیدریم
تا آخرین نفَس همگی یار حیدریم
عمّاریاسر, اَصبغ و سلمان و مالکیم
حُجر وکمیل و میثم تمّار حیدریم
توفیق نصیبم شده از یار بخوانم
مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم
خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی
تا روز جزا زیر لوای تو بمانم
مشکل گشای کارها باب الحوائج
ذکر توسّل های ما باب الحوائج
دارد هوای شیعه را باب الحوایج
پیوسته می گوییم «یا باب الحوائج»
ای وقار تو وقار پنج تن
گردش تو در مدار پنج تن
خطبه هایت, ذوالفقار پنج تن
ای همه دار و ندار پنج تن …
خواستم تاکه بیایم سر بازار نشد
تا مرا هم بنویسند خریدار نشد
خواستم تاکه به پابوسی یوسف برسم
مثل هرخواسته ی قبل هم این بار نشد
ما شیعه ایم و شیعه ی مولا شدن خوش است
در بین نوکران علی جا شدن خوش است
دریا علی و قطره تمامی کائنات
قطره به قطره راهی دریا شدن خوش است
زهرا! گمان کنم که زمان سفر شده
خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده
داری برای مرگ خودت می کنی دعا
امّا غروب عمر علی جلوه گر شده
زهرا! گمان کنم که زمان سفر شده
خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده
داری برای مرگ خودت می کنی دعا
امّا غروب عمر علی جلوه گر شده
آقا! تو را «آقا» مرا «نوکر» نوشتند
یعنی تو را اوّل مرا آخر نوشتند
روی سیاه من یقیناً حکمتی داشت
شکر خدا نام مرا قنبر نوشتند