کنج بستر مانده ای بال و پرت را بسته ای
لاله زار زخم های پیکرت را بسته ای
تا که یک چشمت کمی مبهم تماشایم کند
پلک مجروح و کبود دیگرت را بسته ای
کنج بستر مانده ای بال و پرت را بسته ای
لاله زار زخم های پیکرت را بسته ای
تا که یک چشمت کمی مبهم تماشایم کند
پلک مجروح و کبود دیگرت را بسته ای
اصلاً خودَش می خواست اینجا کَم بماند
او رفت تاکه هم نماند هم بماند
عالِم ترین عَلامه ها گفتند : او رفت
تا در غمِ این عالِمه عالَم بماند
شانه ی ضرب دیده اش نگذاشت
موی او را دوباره شانه کند
باید انگار جای بازوی خود
مادرش شانه را بهانه کند
دستی از راه رسید و به رخت جا انداخت
پایی از راه رسید و جلویت پا انداخت
یکنفر که دلش از بغض علی میجوشید
ضربه ای زد به در خانه و در را انداخت
بار ما را نخریدن به اصرار کشید
لطف او جنس مرا سوی خریدار کشید
جگرم آب شد و ریخت که خاموش شدیم
چقدر سوختنت از جگرم کار کشید
بر گردنم عمری ست حق مادری دارد
خورشید گونه رسم ذره پروری دارد
وقتی خدا فرمود: لو لا فاطمه…یعنی
بر کل مخلوقات زهرا برتری دارد