به وقتِ حیِّ علی الماتمش دمی بدهید
به چشم گریه کنان اشکِ نم نمی بدهید
برای سایه نشینیِ جنت الاعلی
به نام نامیِ ارباب پرچمی بدهید
به وقتِ حیِّ علی الماتمش دمی بدهید
به چشم گریه کنان اشکِ نم نمی بدهید
برای سایه نشینیِ جنت الاعلی
به نام نامیِ ارباب پرچمی بدهید
بسیار گریه کرد برای تو مادرم
حالا میان روضه از او نام می برم
خیلی به روضه های شما بود معتقد
تاکید داشت هم به منو هم برادرم
خمار اشکم و محتاج ناز بارانم
ببار اشک عزا بر جهان بی جانم
به لطف اشک عزایت، رفیق زندگی ام
به زندگانی ام امیدوار می مانم
خسته ام! شد خواب و رؤیایم فراق کربلا
شد تقاص معصیت هایم فراق کربلا
پای پرچم مینشینم، از نفس افتاده ام
لرزه ها انداخت بر پایم فراق کربلا
خسته از دست بازی دنیا
خسته از هر چه بود و هرچه که هست
بچه لات محل گرفت وضو
شست از هر چه اهل دنیا دست
در روضه تو پناه دارم
اینجا به بهشت راه دارم
از سوی همه رانده شدم من
ردم نکنی گناه دارم
در زیان عُمر ، سودِ ماتمش را دیده ام
پس خدا را شُکر می گویم غمش را دیده ام
از نخستین نسلِ خِلقَت ، گریه بر او باب شد
داستان جبرئیل و آدمش را دیده ام
مرگ یکبار نصیبم شود و آن یکبار
همه ام را تو بسوزان و به بادم بسپار
به امیدی که شوم تربت تو میمیرم
یا که کاشی بشوم در حرمت بر دیوار
وقتی که روح عاشقان وابسته تن نیست
در مرگ فیضی هست که در زنده بودن نیست
من دیدمت با دل! بقیه را نمیدانم
هرجا که دل باشد جواب یار هم لَن نیست
چشمی که گریان باشد اینجا درنماز است
اینجا فقط راه تَقَرُّب در نیاز است
بیچاره آمد عاشق و بیچاره تر رفت
بیچاره تر ، محبوب شخص چاره ساز است
اینجا گدا شد پادشاه و دولتی کرد
خوشبخت هرکه خدمتِ بی مِنتّی کرد
اینجا تباکی های ما را هم خریدند
پس خوش به حال هرکسی خوش خدمتی کرد
من همانم همان جــوانِ قدیــم
از همان نسـلِ شاعــرانِ قدیــم
پــدرم گــفت : نـوکــرِ او بــاش
با علــی باش و قنبــرِ او بــاش