پیکرت دورو برم افتاده….حرمله مى خندد
تنت از بال و پرم افتاده….حرمله مى خندد
واى از این قوم که آتش زده بر زخم دلم
بارالها!پسرم افتاده….حرمله مى خندد
پیکرت دورو برم افتاده….حرمله مى خندد
تنت از بال و پرم افتاده….حرمله مى خندد
واى از این قوم که آتش زده بر زخم دلم
بارالها!پسرم افتاده….حرمله مى خندد
چون گرگ روی بال و پرت پا گذاشتند
شمشیرها به فرق سرت پا گذاشتند
تسکین تشنگی تو با نیزه های داغ
روی جراحت جگرت پا گذاشتند