مهاجر

عشق امیرالمونین

 

دائم به سرم فکر علی نیست که هست”

هرشب به لبم ذکر علی نیست که هست” 

دیگر  چه  سعادتی بود  بهتر  از این

در سینه ی من مهر علی نیست که هست”

مهاجر

 

 

غم سوزنده ی هجران

بی تو شد حجره ی من کلبه ی احـزانچه کنم

روز و شب بـا غم سـوزنده ی هجـران چه کنم

گـاه در حجـره و گـه مسجـد و گـهشهـر و دیـار

بـه رهت در بـه در و بـی سـر و سـامان چه کنم

دکمه بازگشت به بالا