موسی بن جعفر

تن سنگین

ازتازیانه مانده بر رویت نشانی

روحتجراحت دیده از زخم زبانی

زنجیرهایپیر این گردن گواه است

شایدفقط امروز را زنده بمانی

اسرار روشن است

احوالمن از این تن تب دار روشن است

زندانمن به چشم گهربار روشن است

ازصبح تا غروب که حبسم به زیر خاک

تاصبح حالم از دم افطار روشن است

زندانی بدون ملاقات

موسای طور غربتم  و خسته و بی عصا

مجروح عشق هستم و محکوم بی خطا

افتاده ام به گوشه زندان  بی کسی

در حسرتم به دیدن یک بار آشنا

دکمه بازگشت به بالا