ای که در خانه خود غربت پنهان داری
ای غریبی که به حق شکوه ز یاران داری
ای که در خانه خود غربت پنهان داری
ای غریبی که به حق شکوه ز یاران داری
داغ روی تو خودش را به دلم جا میزد
حرف ها از غم و دوری تو با ما میزد
گذرکردم ازکوچه سار حقیقت
چوکارون آشفته ی شهر غربت
وطن بود ودستان اعجاز عاشق
صف آرایی تیک وتاک دقایق
دریای اشک در دل چاهی شناور است
مردی به فکر پیکر درگیر با در است
پهلو…! که بگذریم ولی در شکسته شد
آتش گرفت چادر و چشمان ما تر است
خودم عصای توهستم بیابیا مادر
توراقسم به دل مرتضی بیامادر
نمیزنم سخنی باعلی ولی چادر
نگفته فاش کندرازکوچه رامادر
صد داغ به روی جگرش می افتد
در کوچه حسن تا گذرش می افتد
در گوشه ی خانه می رود می گرید
وقتی که به یاد مادرش می افتد