دستش به زنجیر است و پایش را شکستند
با ناسزا بغض صدایش را شکستند
سجاده را از زیر پایش مى کشیدند
تا حرمت یاربّنایش را شکسته اند
دستش به زنجیر است و پایش را شکستند
با ناسزا بغض صدایش را شکستند
سجاده را از زیر پایش مى کشیدند
تا حرمت یاربّنایش را شکسته اند
بال و پر سوخته را پا بزنی, می افتد
شکر, چشمت به دل همچو منی می افتد
تو که کوکش نکنی حس نوشتن دارد
مرغ عشق تو ز ساز دهنی می افتد